۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

نیویورک

ابولاشی که برای دیدن فرزندش به نیویورک سفر کرده بود به سامرا بازگشت و خدمت امام رسید. عرض کرد یا نقی در نیویورک مسلمان ندیدم ولی اسلام دیدم. {نقی} فرمود آیا امام عصرشان را میشناختند؟ عرض کرد خیر. شما را نمیشناختند و به ذوالنعوظشان هم حساب نمیکردند. امام فرمود به خدا قسم که اگر بمیرند به مرگ جاهلیت مرده اند.

ابولاشی که به شدت متاثر شده بود گفت بله حق با شماست پسر رسول خدا و سکوت کرد.
امام مقداری در و دیوار را نگاه کرد و پرسید برایم سوغاتی هم آورده ای؟ 
ابولاشی عرض کرد خیر پسر رسول خدا، میدانستم که شما به جیفه دنیا اعتنایی ندارید.
امام فرمود یعنی از این شکلاتهای لیکور هم برایم نیاورده ای؟ اصلاً اومدی اینجا چه غائطی بخوری؟
سپس با اردنگی و پس گردنی ابولاشی را از منزل بیرون کرد و فرمود همتون سر تا پا یک کرباسید فقط بلدید وقت امام را با این حرفهای مزخرفتان بگیرید. 

۲ نظر: