۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱

اصحاب کهف

روزی امام نقی در جمعی نشسته بود، ناگهان بادی صدا دار از او خارج شد.

و جماعت به او خندیدند، امام بسیار خجالت کشید و از خدا خواست که او را همچون اصحاب کهف به خوابی هزار ساله ببرد و دعایش مستجاب شد.

پس از هزار سال از خواب بیدار شد و چون احساس گرسنگی می کرد،

به نانوائی رفت و سکه ای برای خرید نان به نانوا داد.

نانوا نگاهی به سکه انداخت و گفت سکه گران بهائیست،

باید مال دوران نقی گوزو باشد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر