۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

روزمرگی

روزی دو زن خدمت امام نقی رسیدند و ادعای مادری یک فرزند را کردند. امام بعد از شنیدن ادعاهای آن دو زن به حیاط دارلخلافه رفتند و سیگار شمقدر نشان روشن کردند و کشیدند. یکی از اصحاب خدمت امام رفت پرسید: یا امامنا، تو را چه شد که بیرون رفتی؟

امام سه کام حبس کشید و به افق خیره شد و گفت: خسته شدم از این همه روایت و حدیث تکراری. دچار روزمرگی شدم. میخوام برم یه مدت تو غار واسه خودم آتیش روشن کنم، کتاب بنویسم. حدیث جدید بگمحالا برو به اون دو تا زن بگو بچه رو بذارن وسط بکشن. من سیگارم رو کشیدم میام تو.

از کتاب "ائمه هم خسته میشوند" چاپ سامرا،صفحه 69، خط کوفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر