۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

بت شکن + حسنین

روزی امام تبر به دست در حال عزیمت به بتخانه بود که حسنین را در کوچه ای در حال آزار و اذیت پیرمرد نابینایی مشاهده کرد. لبخندی شیطانی زده و به آنها گفت : من قصد شکستن بتها را دارم ولی راهش را بلد نیستم. حسنین سریعا گفتند: پس بگذار ما بتها را بشکنیم و تو قضاوت کن که کداممان بهتر این کار را انجام میدهیم. امام نیز پذیرفت و به بتخانه رفتند. در زمانی که حسنین بتخانه را با خاک یکسان میکردند امام با یکی از دافتین سامرا اس ام اس بازی میکرد و به محض رسیدن ماموران خلیفه از در پشتی فرار نمود. فردای آن روز نیز در مراسم سوزاندن حسنین از بین جمعیت برای آنها بیلاخ حواله میفرمودند و داد میزدند: گلستانش کنید دیگه ریقوها!! 

خباثت الائمه- جلد 10- علامه اینترمیلانی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر