۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

آزادی

باران تندی میبارید ... من و امام نقی در غاری پناه گرفته بودیم 
امام اشاره ای به تار عنکبوتی در گوشه ای کرد که حشره ای در آن گیر افتاده بود و تلاش میکرد خود را رها کند...
هاله حضرت پرنور شد و فرمودند :
این حشره به مانند ملتی اند که به دنبال آزادی از طریق اسلام بودند ولی وقتی آزاد شدند خود را در دهان عقربی که زیر تار کمین کرده بود یافتند ...

من هم که چیزی از حرفهایش نفهمیدم با حرکت سر مثل بز او را تایید کردم....

ابولاشی / شبی با امام / ص 1

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر