۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

خدا

در زمان امام، شخصی ظهور کرده و ادعای خدایی کرد. نقی او را به محضر خود خواندند و با لبخندی تمسخرآمیز به وی فرمودند: اگر مردی ادعای خود را ثابت کنآن وقت من از پرستش الله دست می کشم.

شخص گفت: من خدایی هستم که صبح ها خورشید را از مشرق بر میاورم و در هنگام غروب، در مغرب فرو میبرماگر راست می گویی به الله بگو کاری کند که فردا خورشید از مغرب طلوع و در مشرق غروب کند.

نقل است با این سخن، لبخند بر دهان امام خشکید و مانند شمقدر در پهن ماندندو اینگونه بود که مسیر تاریخ عوض شد و از آن به بعد مردمان، آن شخص را به عنوان خدا پرستش کردند.

امام و سرقت دیالوگ حیاتی او

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر